داستان از کجا شروع شد؟

سلام به عزیزانم

 به نظرم رسید اول بگم من چرا اینجا هستم؟  

اگر داستانم را از اولش براتون تعریف کنم شاید هیچ کس به فکرش نرسه که آخرش به اینجا یعنی نوجوان ختم بشه.

 

خوب از اولش که تعریف نمی کنم اما اون طور که یادم میاد وسطای داستان و وقتی خودم دقیقا نوجوان بودم حس مادر بودن رو خیلی دوست داشتم.

 

و همیشه خودم رو جای یک مادر مهربان می گذاشتم و از این خیالی که داشتم خیلی لذت می بردم.

 

یادم هست به خودم گفتم خوب وقتی بچه داری و اون هنوز کوچیکه خوب میدونی باید باهاش بازی کنی اونو از عشق و عاطفه ات لبریز کنی

اما ...

 

فکر کن بچه ات نوجوان بشه

اون وقت چی

چه برنامه ای براش داری؟

می دونی اون چی می خواد

نیازهاش چیه

و چه طور باید پرورشش بدی؟

 

خوب این تا اینجای ماجرا

اما بعدش

مثل خیلی های دیگه

و تقریبا طبق یکسری باورهای اشتباه ...

رفتم و ریاضی خوندم و بعدش هم مهندسی

و بالاخره با هر سختی بود تموم شد و ما شدیم مهندس

 

اتفاق خوب دقیقا از بعدش شروع شد از دختر عموی خوبم که دانشگاه تهران درس می خوند و من رو به مدرسه قران و عترت متصل کرد

 

 

و بعدش توی جلسه ای که تو مدرسه قرآن شرکت کردم 

قرار بود هرکس کارگروه تخصصی ش رو اعلام کنه

خیلی جالب بود که استاد اخوت به من پیشنهاد دادن که وارد کارگروه نوجوان بشم .

 

همه اش لطف خدا بود که منو در مسیری گذاشت که الان دارم با عشق و علاقه توش کار می کنم

 

اما شاید از همون خواستن نوجوانی ام شروع شد.

 

همه این ها رو همین اول گفتم که هر مربی یا هر نوجوونی که یه سر به این وبلاگ می زنه بدونه نوجوانی آغاز همه اتفاقات می تونه باشه .

هم اتفاقات خوب هم اتفاقات ...

پس اگر مربی هستیم باید به تک تک کلماتمون دقت کنیم چون بچه ها خیلی تاثیر می گیرن و

اگر نوجوان هستیم حواسمون به خواسته ها و آرزوهامون باشه .